بردیا جونممبردیا جونمم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
پرنیا عزیزمممپرنیا عزیزممم، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

کوچولوهای من

برنیا ترسو

سلام ببخشید چند روزی درست و حسابی بهتون سرنزدم رفته بودیم مشهد و اینترنت هتل هم دست و حسابی نبودش حالا اومدم تهران دیگه دوباره تا مثله همیشه زود بهتون سر بزنم این عکس م دیروز6/14تو بهشت زهرا رفتیم سر قبر اقا جون ازتون انداختم   اینم سوغاتی ابجی مریم از مشهد امیدوارم دوست داشته باشی ...
15 شهريور 1392

خونه عمه(آبجی مریم)

٥ شنبه 31مرداد دایی م اومد خونمون و به زور کلی ازشون عکس انداختم وااااای واسشون کارتون گذاشتم تا ببینن یه کم کمتر خونه مون بهم بریزن ازم شکلات خواست گفتم اگه بذاری ازت عکس بندازم من بهت شکلات میدم اونم گذاشت ازش عکس بندازم ...
2 شهريور 1392

کوچولوهایه من

اقا بردیا خونه عمه جونش(میشه خونه خودمون)نشسته داره باکیف دوربین من بازی میکنه که من بتونم یه دونه ازش عکس بندازم پرینا وبردیا جونی تو حیاط خونمون دارن بازی میکنن من به زور ازشون عکس انداختم ...
28 مرداد 1392

چهارشنبه 92/5/17

پرنیا خانم در حال ادا درآوردن   میخواستم ازت عکس بندازم ولی تو نذاشتی ازت بندازم و دستت و گذاشتی رو صورتت پرنیا گفت من خودم میزنم به خواب تو هم ازم عکس بنداز پرنیاجونی و خونه خوشگل ش ...
23 مرداد 1392

یه روز خوب

سلام به همه ی دوستان دیروز٩٢/٥/١٤رفتم خونه دایی م اینا بعدش دایی م چند جا کارداشت با بچه ها انجام دادیم و اومدیم پرینا رو بردم پارک کلی بازی کردش ولی برگشتنی خشگله من افتاد زمین یه کوچولو دستش خون اومد یه کم م پاهاش زخمی شد خیلی از رندایی م خجالت کشیدم بالاخره پرنیا امانت بود دسته من حالا چندتا عکس م از اون روز واستون میزارم تا ببینید پرنیا نمیذاشت ازش عکس بندازم تا میخاستم عکس بندازم صورت شو بر میگردوند اینم اقا بردیا تو ماشن بابایی ...
16 مرداد 1392

خونه عزیز

دیشب 10 مرداد رفتیم خونه عزیز وقتی رسیدیم دیدم پرنیا و بردیا هم اونجان پرنیا خانم رفته بود خونهد دوستش و هرچی بهش گفتم بیا خونه عزیزنیومدش ومنم کلی با بردیا بازی کردیم خیلی خوش گذشت یه ساعت بعد پرنیا اومدش و یه کمک با اون بازی کردم و بعدشم رفتیم خونمون ...
11 مرداد 1392