روز های خوش با پرنیا
سلام به دوستایه عزیزم
حالو احوال تون خوبه؟؟نماز روزه هاتون هم قبول باشه
نمیدونم چرا اینقد بی حال میشم وقتی میخوام آپ کنم ولی یادم میافته که دوستایی مثله شما ها تو این خونه مجازی دارم ،حالم میادش
خب پرنیا جونم مثله همیشه حرفی واسه گفتن ندارم به جز اینکه بگم خیلی دوست دارم
شنبه4 مرداد پرنیا بعد از افطار زنگ زد خونمون و گفت ابجی مریم حوصله م سر رفت بیا خونمون منم گفتم آبجی جونم الان که نمیشه بیام بزار صبح بشه حتما میام وبعدش مامانم گفت ببین دایی ت اجازه میده پرنیا رو بیاریم خونمون دیدیم بله اجازه داد و ساعت 11 شب رفتیم پرنیا رو بیاریم خونمون خونه هامون بهم یه کم دوره و 25 دیقه میکشه رفتیم و پرنیا روخانوادگی آوردیم و بعد به پیشنهاد بابام رفتیم دولت آباد و یه ویتامینه زدیم تو رگ
پرنیا تا سحر داشت نقاشی میکرد و منم بهش سحری دادم و ساعت 5 به زور خوابید...
فرداش ساعت1:30 از خواب بیدارت کردم و صبحونه دادم بهت و با هم رفتیم کلاس بنده و تو راه هم به قول خودت واست خوراکی خریدم و بعد از کلاس هم رفتیم خونه یکی از دوستامون و با بچه هاشون بازی کردی و حسابی بهت خوش گذشت
دیگه بپرم روز دوشنبه از خواب بیدارت کردم اخه وقت دکتر داشتم و با عمه طاهره 3 تایی رفتیم دکتر و وقتی میخواستیم برگردیم رفتیم سوپر مارکت یه کم خرید کنیم که شما گفتی واسم ژله و بستنی بخر منم که عاشقت گفتم چشم
رفتیم خونه و شما بازی کردی تا افطار که تو عکس بقیه شو میگم
حالا روز سه شنبه _آخه بخوام تعریف کنم خیلیه منم فقط بعضی از قسمت های مهم شو مینویسم واست_
عید فطر بود و قرار بود عزیز اینا ناهار بیان خونمون و تا شب هم موندن و شب هم مهمون بابام بودیم و رفتیم پارک ساعی و غذا خوردیم و اومدیم خونه......
و حالا چهارشنبه شام خونه عزیز دعوت بودیم و بعد از شام میخواستی با بابایی بری خونتون به من گفتی آبجی مریم بیا خونمون ولی بابایه من قبول نمیکرد و بالاخره شما راضی ش کردی وچهارشنبه شب من مهمون خونتون بودم شب خیلی خوش گذشت و پیش من خوابیدی و حسابی خودتو برا من ناز میکردی
_یه خاطره از بردیا_بردیا به خاطر اینکه میبینه من خیلی به پرنیا توجه میکنم منو زیاد دوس نداره و من 5 شنبه نشسته بودم رو مبل و بردیا از اتاق اومد بیرون و به من گفت:آبجی میم بدو اونتون دیده(برو خونتون دیگه)منو میگی این شکلی بودم.....فدات بشم الهی بچه پرو
_یه خاطره از پرنیا_پرنیا داشت شبکه پویا تینکر بل و میدید منم کنترل تلویزون و برداشتم و صدا شو کم کردم پرنیا هم حرص ش در اومد گفت:مگه اینجا خونه خودتونه که هر کاری دلت میخواد میکنیمن از دست این دو تا بچه مرده بودم از خنده
غروب 5 شنبه هم با بابایی و مامانی و بردیا و شما و عزیز-6 -تایی رفتیم خونه ما(ملانصرالدین م دیگه)
شام هم پیتزا خوردیم درسته خونه ما بود ولی بابایه پرنیا درست کردش و مامانمم نقشه خرد کن و داشت و سوسییس و کالباس و قارچ و ......خرد میکرد
شب زود رفتید ساعت 11 بود آخه میخواستید جمعه برید مسافرت ولی جمعه نرفتید و شنبه که بشه امروز راه افتادید و صبح ساعت 11 زنگ زدم زندایی ناهیدم گفت که کلاردشت یید_امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره به سلامتی برید و برگردید_
دوستایه گلم بقیه در ادامه مطلب
(افتخاربدین و همراهی مونکنید)
دوستان عزیز نیاید ادامه مطلب چون ادامه مطلبی در کار نیست
هرکاری کردم نتوستم عکسا رو بزار ادامه مطلب(همین جا بمونید لطفا)
با هم اومدیم کلاس من(آبجی مریم خودمون و میگم)
اینجا هم روز یک شنبه و ساعت 3 صبح و پرنیا خانم هنوز بیداره
و اینجا هم خونه یکی از دوستامون و 3 تا وروجک
عشقم در حال نگاه کردن عکسایه کتاب داستان
اینجا پرنیا گفته بود میخواد جدا از ما غذا شو میل کنه منم با کمال میل قبول کردم
و پارک ساعی....
اینجا هم رفته بودیم هایپرسان وسایل پیتزا رو بگیریم
اینجا داریم من و شما و عمه میریم خونه عزیز و شما هم عینک عمه رو زدی شیطونک
به زور و تهدید ازت عکس گرفتمو تو هم با من 5 دیقه قهر بودی چرا ازت عکس میگیرم
اینم 5 شنبه از بردیا گرفتم(قابل توجه مینا جون و بقیه عزیزان بردیا مون اخم نکرده)
اینم شیطونی های پرنیا که میگه میز من رستورانه(فدات بشم عزیزم با این قدرت تفکرت)
و آخرین عکس از عشقم
دوستایه گلم ممنون از اینکه تا آخر با ما بودید
و ممنون از کامنت های پر مهرتون