تولد+ سفر+ خونه آبجی مریم
تولد+ سفر+ خونه آبجی مریم سلام دوست جوناممممممممممممممممممم
ممنون که همیشه بهمون سر میزنید و با کامنت های قشنگتون دل شادم میکنید
ایشالله جبران کنم...خب مگه من دارم چیکار میکنم؟
دارم جبران میکنم دیگه
خب برم سراغ کار های خودم و عشقمممممممم
یه دو هفته یی بود پرنیا رو ندیده بودم آخه مشغله و این حرفا دیگه.....
ولی هر روز زنگ میزدم و باهات صحبت میکردم و خیلی وقت ها باهام حرف نمیزدی یا داشتی تلویزیون میدیدی یا حال نداشتی.....
قربونت برم آبجی جونم خیلی دوست دارم و دسته خودم نیست عاشقتمممممم
با بردیا با هم خیلی دعوا میکنید سر هیچ و پوچ
خب بچه یید دیگه مگه نه؟په نه په بزرگید
یه بار زنگ زدم به پرنیا باهاش کلی صحبت کردم و گفتم آبجی جونم میشه تلفن و بدی به بردیا عمه صحبت کنه تو هم از حسودی ت گفتی میگی نه صحبت نمیکنمقربونت برم که اینقد حساسی رو بردیا
خب 5 شنبه 30 مرداد خانواده ما و شما خونه عمه سمیه که بشه همون خاله سمیه خودم دعوت بودیم بعد از2هفته دیده بودمت و کلی بوست کردمم و نازت کردم ولی تو اصلن انگار نه انگار و همین جوری داشتی کارتون میدیدی منو میگی این شکلی شده بودم
ولی خب چیکار میشه کرد دوست دارم خب
یهو دیدم(دقیقا یهو)نزدیک تولد بابایه خودم و به مامانم پیشنهاد دادم که بریم کیک بگیریم و بابام و سورپرایز کنیم و مامانمو بقیه م موافقت کردن
خب با پرنیا رفتیم کیک گرفتیم و به سلیقه پرنیا ولی اولش پرنیا میگفت که کیک کیتی برا بابام بگیریممنم قانع ش کردم و کیک قلب گرفتیم و رفتیم خونه....
بابام اومده بود خونه ولی تو اتاق داشت نماز میخوند و ما هم از فرصت استفاده کردیم بدو بدو اومدیم خونه ....
داشتیم شام میخوردیم که پرنیا گفت آبجی مریم میخوام شام کم بخورم که کیک جا داشته باشم
ولی خب بابام متوجه نشد...
بعد از شام بابام رفت wc (البته ببخشید خب باید حقیقت و بگم دیگه) من و خاله م با سرعت نور کیک و اوردیم بیرون و شمع و گذاشتیم و منتظر بابا موندیم خدایی پرنیا و بردیا هم خیلی همکاری کردن....
بعد برق هم خاموش کردیم و بابا که در اومد کیک و اوردیم تولد تولد خوندیم براش...
اصن یه فضا رومانتیکی بود که نگو....آخه بابا فکرشو هم نمیکرد
شب هم که نخود نخود هر که رود خانه ی خود....ولی صبر کنید من پرنیا رو شب آوردم خونه خودمون....
ساعت 2 از خونه خاله در اومدیم ولی پرپر تو ماشین خوابش برد...فردا صبح هم کلی شیطونی کرد و اتاق منو کلی بهم ریختغروب هم با عمه شما رو بردیم خونه تون آخه جمعه شب مهمونی دعوت بودیم بدون شما و مجبور بودیم شما رو ببریم خونتون
کلی ناراحت شده بودی ولی خب چاره چیه.....
خب آبجی جونم فک کنم این آخرین پستی باشه که تو تابستون 1393 واست مینویسم چون هفته دیگه ما قرار بریم مسافرت و شاید نتونم ببینمت و مطلبی برای آپ کردن نداشته باشممم...ولی از سفر خودمون عکس سعی میکنم عکس بگیرم و بزارم...
بریم سراغ عکسا(زیاد نیست ولی پست بدون عکس که فایده نداره،داره؟)
اینم داداشی من تو ویلای کلاردشت 
همه ی این عکسا توسط زندایی گلم گرفته شده
جنگل های شمال.....
گل با گل
این ژله هم واسه روز 5 شنبه س که خاله م رو ظرف یکی از ژله ها اسمه بردیا و سن شو نوشته بود
این عکس هم واسه روز جمعه س که پرنیا اومده بود خونمون و منم میوه ها رو،واست خرد کردم که بهانه یی واسه نخوردنت وجود نداشته باشه
کیک تولد بابا جونم وقتی برق ها خاموش بود
اینم کیک تولد بابا جونم وقتی برق ها روشن بود
نور پردازی خاله م در تاریکی البته لامپ های ویترین شو روشن کرده که جشن تولد عشقولانه شه
آخرین عکس وروجک های خودمم(البته عکسایه سفر به شمال شونه)
پرنیا جونم،عشقم،زندگیم،همه جونم خیلی دوستدارم و برات بهترین ها رو آرزو میکنم.....
تا پست بعدی
مرسی دوست جونام که همراهم بودید
سلامی دوباره به دوست های خودمممممممم
گفتم تو ادامه همین پست روز دختر به آبجی جونم و خودم تبریک بگممم
خب چیکار کنم منم دخترم دیگه
گل آبجی-عشق آبجی-زندگی آبجی روزت مبارک
تقدیم به بهترین دختر دنیا
امید و حیات من
با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم.....
پرنیا جونم روزت مبارک
چشممون روشن شد
تولد بابایی مبارک
انشاالله سالیان سال در کنار هم زندگی خوب و خوشی داشته باشین
مریم عاشق جزئی نگر بودنتم که انقد جزییاتو خوب مینویسی
یهووووووووووووووویادت افتادن تولد بابایی
موقع نماز خوندن بابایی بدو بدو رفتنا
من موندم پس کادوها کووووووووووشن
قبول نیست باید مسافرت رفتنی کادو هارو جبران کنین
وقتی میگی تا اخر تابستون اپ نمیکینی چیزی جز این نمیشه انتظار داشت
مسافرت خوش بگذره
منتظر عکساشم
ما اینیم دیگه،ولی واقعا یهویی بود
آخه دوستدارم همه چی و حقیقت بنویسم که سالها بعد بخونمشون
یه کم 2 هزاریم کجه
وروجک ها حسابی خوش گذروندن هاااااا
ببوس کوچولوهارو
آمدیم تشکر خود را ابراز نموده و برویم تا مجالی دیگر
دیگه دوستان موندن در آپیدن بنده
آخی 2هفته..چقد دیرر..من درکت میکنم!! ؟آخه منم عین تو خیلی بچه دوست بودم..عاشق دخترعمه و دخترعمو . دختر داییم بودم..واس همین میدرکتم عزیزم
خودشیفته هم خودتی
خداحافظی نمیکردی انقد زود ب زود!!!میومدی..خدا ب دادبرسه خداحافظی هم کردی
همیشه خوش باشی دوست جون جونم
http://www.niniweblog.com/upl/matinmaman/14092338379.jpg
تقدیم ب مریم گلی
لباس های گل دختر شما هم خیلی قشنگه مخصوصا اون پیرهن قرمزش
