خونه عمه 92/6/18
دیشب دایی م زینگ زد و گفت که ما میایم خونه تون اومدن و من چند تا عکس از دوست داشتنی هایه خودم انداختم اینم عکسه بردیا و بابایه خودم
اینجا بردیا نمیخواست مثله همیشه عکس بندازه
پرنیا جونم،بغل بابا محمدرضا (مثله همیشه راضی به عکس انداختن نبودی)
الهی آبجی مریم فداتون بشه...یه عکس و درست و حسابی به دوربین نگاه نکردین اینجاهم درحال شیطونی هستین بردیا داشت به دوربین نگاه میکرد ولی دید پرنیا داره اونور و نگاه میکنه اونم اماده به شیطنت شد
فدایه اون نگاه کردن پر از حسرتت که داری ازشیطنت عقب میمونی
الهی قربون بشم،که رفتی تو فکر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی