بعد از یه عالمه تنبلی آبجی مریم....
سلاااااااااااااااااااام
بعد از دو ماه میخوام آپ کنم...چیکارکنم خب درس داشتم و نمیتونستم سر بزنم...ممنون از دوستاییه که در نبود من سراغ مو میگرفتین و کامنت هایه قشنگ میزاشتن...اسم شون و نمیارم چون خودشون میدونن چه دسه گل هایی هستن ....چقدر لطف دارن بهم...ممنونم دوستایه گل و همیشگی خودم
بقیه دوستانی هم که سر نمیزدین بهمون حق دارن چون من خیلی بی وفا شده بودم به وبلاگ کوچولوهایه نازشون سر نمیزدم در هر حال بهترین دوست هامو، من تو این خونه مجازی دارم
خب حالا برم سراغ این فسقلی ها که خودم واسه آپ کردن دلم تنگ شده بود
پرنیا جونم و بردیا اصلن باهم نمیسازید و یه سره دعوا میکنید و همدیگرو میزنید....مامانی وبابایی هم حسابی از دستتون کلافه شدن و حرص میخورن...پرنیا یه کم بد اخلاق شدی و خیلی زود جوش میاری و گریه میکنی...بگذریم و بریم سراغ 28 فروردین که ناهار و شام خونه ما بودین...واسه من خیلی روز خوبی بود و کلی با هم بازی کردیم و بردیا هم کلی آتیش سوزوند و از مبل اینقد رفت بالا که تا آخر بد جور افتاد و گریه کردی....بمیرم الهی عشقه من.......
دیگه بریم سراغ عکسا چون اینقد دیر به دیرآپ میکنم که یادم میره چی باید مینوشتم....
آخر شب میخواستن که برن گفتم بیا با هم اتاق مو مرتب کنیم....توهم قبول کردی و حسابی کمکم کردی...مرسی عزیزم
و در ادامه.........
آبجی مریم چرا کشو ت بهم ریخته س ؟؟به زار مرتب ش کنم اگه هم چیزی دوست داشتم بر دارم ببرم خونمون
بردیا جان بیا یکم واست روژ بزنم_بردیا هم که خدا خواسته....
اینم یه عکس از بردیا که واقعا خیلی کار سختی بود....ولی بازم موفق شدم
عشقایه آبجی مریم در حال تماشای تلویزیون شبکه پویا
یه خاطره از پرنیا و بردیا یادم اومد گفتم بنویسم بد نیست یعنی به نظر خودم خیلی خنده داره....یه روز خونه دایی اینا بودم که پرنیا داشت نقاشی میکشید و بردیا هم از اینکه چرا پرنیا نمیزاره نقاشی بکشه ناراحت بود و اومد نشست رو نقاشی پرنیا..پرنیا هم عصبانی از اینکه چرا بردیا این کار کرد و بردیا رو هول داد..بردیا هم خیلی ریلکس یه لیوان آب اونجا بود و برداشت و ریخت رو سر پرنیا___پرنیا هم که از اب و خیسی متنفره دقیقا قیافه پرنیا این شکلی شده بود
خب دیر به دیر آپ کردن باعث میشه پست م طولانی بشه.....
یادم نیست تاریخ دقیق شو،ولی پرنیا میره کلاس زبان_اونم خصوصی_.......میبینی تو رو خدا بچه هایه امروزی ووووو..........
عکسایه کلاس زبان پرنیا باشه پست بعدی،راستی تا یادم نرفته واسه عشقم بنویسم که 13 خراد من اومدم خونتون،شما هم جشن کلاس زبان داشتی و چون ترم دوم ت تموم شده بود و واکسن پیش دبستانی هم زده بودی_اونشب یکم با هم بازی کردین ولی آخر شب که شد شما یه کم بی حال شدی و تب کردی....بعدش به من میگفتی آبجی مریم؛کی این میکروب ها رو واکسن از بین میبره که مه دیگه درد نکشم؟؟؟قربونت برم که اینقد خانومییییییی
راستی بردیا هم خیلی مهربونه به من میگه آبجی( منم )
هرکی هم اذیت ش کنه به طرف مقابل میگه تو (بدجنسی)
یه بار هم من دعواش کردم و بردیا گفت:من می دم(میرم) به عمه طاهله می دم(میگم)
خب برم سراغ عروسی-عروسی پسر عموی مامانم بود و پرنیا اینا هم دعوت بودن.....خیلی خوش گذشت....چشم تون روز بد نبینه 3 تا وروجک پرنیا و بردیا و هستی(فک کنم با هستی آشناییت داشته باشید دختر دوست خانوادگی مونه...خیلی دختر مهربون و دوست داشتنیه....)
پرنیا و هستی قایم میشدن و بردیا هم دنبالشون میگشت و تو سالن داد میزد:پرپر،هستی دوشین(کجایید)
خب بریم سراغ عکسایه عروسی دو تا بیشتر نیس ولی بازم بهتر از هیچیه.....
و اینهم آخرین عکس از پرنیا و هستی جووون.....بردیا هم که خودم و به در و دیوار زدم
نتونستم ازش عکس بگیرم
از دوستایه عزیز و دوست داشتنیه خودم یه تشکر به عمل میارم(تشکر میکنم)که تا آخرش باهامون بودند و این پست طولانی منو تحمل کردن